فیض کاشانی
دیوان اشعار
غزلیات
غزل شماره 2
عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا
میزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقا
بر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکف
هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا
یا عبادالله تعالوا اشربوا هذا الرحیق
یا عبادالله تعالوا مبتغاکم عندنا
سوی ماآئید مخموران صهبای الست
تا برون آریمتان از عهده? قالوا بلی
دلگشا بزمی زاسباب طرب آراسته
بهرهر غمدیده? اندوهگین مبتلا
باده و نقلست و مطرب ساقیان مهربان
ماه رویان جعد مویان نیکخویان خوشلقا
هر یکی از دیگری در دلبری چالاکتر
هر یکی بر دیگری سبقت گرفته در صفا
میکنند از جان باستقبال اهل دل قیام
خذ مداماً یا اخانا خیرمقدم مرحبا
هر که نوشد ساغر می از کف آن ساقیان
سیئّاتش میشودطاعات و طاعات ارتقا
هر که نوشد جرعه? زان زنده گردد جاودان
هر که گردد مست از آن یابد بقا اندرفنا
جاهلان گردند دانا مردگان گردند حی
عاقلان گردند مست و عارفان بی منتها
الصلا ای باده نوشان می ازاین ساغر کشید
تا بیک پیمانه بستاند شماه را از شما
می براق عاشقان مستی بود معراجشان
میبرد ارواحشان را از زمین سوی شما
الصلا ای عاقلان با عشق سودائی کنید
هر که نوشد باده اش گیرد زمستی سودها
الصلا ای طالبان معرفت عاشق شوید
تا بیاموزد شما را عشق حق اسرارها
الصلا ای غافلان عشق آیت هشیاریست
هر که خواند گردد او ذکر خدا سرتا بپا
الصلا ای سالک گم کرده ره اینست ره
الصلا ای کور گم کرده عصا اینک عصا
آید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیان
سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق
فیض را یا رب ببزم عشق خود راهی نما