بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
آزمودم زندگی دشت غم است شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
...................................................
دست نوشته هایی از هم خدمتی عزیزم امیر مرشدی
بوشهر - شهرستان دشتستان - بخش بوشکان - روستای طلحه
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم
دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم
را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار
از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند
... دوستت دارم .
-----------------------------------------------
به امید سعادتی دوباره در خدمت شما عزیزان ...