الهی به حق خود جمالم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده.
الهی ما همه بیچاره ایم و تو چاره ای و ما همه هیچ کاره ایم و تو همه کاره ای .
الهی چگونه گویم نشناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.
الهی
از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام ،ازانس و جان شرمنده ام ،حتی از
الهی عارفان می گویند "عرفنی نفسک"،این جاهل گوید"عرفنی نفسی"
الهی در ذات خود متحیرم تا رسد در ذات تو.
الهی روزم را چون شبم روحانی گردان و شبم را چون روزم نورانی.
الهی اگر ستار العیوب نبودی ما از رسوایی چه می کردیم؟
الهی ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا؟
الهی تو پاک آفریده ای ما آلوده کرده ایم.
الهی گرگ و پلنگ را رام توان کرد،با نفس سرکش چه باید کرد؟
الهی الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد؟
الهی به سوی تو آمده ام به حق خودت مرا به من برمگردان............
روی شیطان شرمنده ام ، که همه در کار خود استوارند واین سست عهد ،ناپایدار.
شاید آن روز که سهراب نوشت :
"تا شقایق هست زندگی باید کرد " خبری از دل پردرد گل یاس نداشت .
باید اینگونه نوشت " هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس تا نیاید مهدی(عج) زندگی دشوار است ....."